تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت هشتم
زمان ارسال : ۲۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 12 دقیقه
صبح زود بود و نمیدانستم این وقت از روز چه کسی پشت در است و خیال رفتن ندارد. نگاهی به اتاق شهلا انداختم و به سمت در ورودی خانه حرکت کردم. چادر رنگی سادهام را روی سرم انداختم و در را باز کردم که با دیدن کسی که پشت در ایستاده بود، خواب از سرم پرید.< ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
حسنی
00تااین پارت خوب بود